سیلی خوردن به خاطر قرآن

سیلی خوردن به خاطر قرآن

رفته بودم قوچان بِهِش سر بزنم. گفتم یک وقت پولی ، چیزی لازم داشته باشد. دم در پادگان یک سرباز بِهِم گفت « حسین تو مسجده » رفتم مسجد . دیدم سرباز ها را دور خودش جمع کرده ، قرآن می خوانند نشستم تا تمام شود. یک سرهنگی آمد تو، داد و فریاد که « این چه وضعشه ؟ جلسه راه انداخته این ؟ »حسین بلند شد؛ قرص و محکم.گفت « نه آقا ! جلسه نیست. داریم قرآن می خونیم .» حظ کردم . سرهنگ یک سیلی محکم گذاشت توی گوشش. گفت « فردا خودتو معرفی کن ستاد. » همان شد. فرستادندش ظفار ، عمان . تا شش ماه ازش خبر نداشتیم . بعدا فهمیدیم؛ (آنجاست).

 ( کتاب خرازی ، رهی رسولی فر، انتشارات روایت فتح - روای پدر سردار شهید حسین خرازی )




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : پنج شنبه 26 تير 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: